بدخویی. تنگ خویی. درشت کردن روی. تلخ ساختن جبین و رخسار: چو دریا در دهد بی تلخ رویی گهر بخشد چو کان بی تنگ خویی. نظامی. چون بحر کنم کناره شویی اما نه ز روی تلخ رویی. نظامی. با وحش بهم سرودگویی بهتر که به خانه تلخ رویی. نظامی
بدخویی. تنگ خویی. درشت کردن روی. تلخ ساختن جبین و رخسار: چو دریا در دهد بی تلخ رویی گهر بخشد چو کان بی تنگ خویی. نظامی. چون بحر کنم کناره شویی اما نه ز روی تلخ رویی. نظامی. با وحش بهم سرودگویی بهتر که به خانه تلخ رویی. نظامی
تندمزاج و درشت رو. (ناظم الاطباء). تلخ ابرو. تلخ جبین. (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از ترشرو و بی دماغ..... (از بهار عجم) (از آنندراج) : به تلخ رو مکن اظهار تنگدستی خویش که از طپانچۀ بحر است روی مرجان سرخ. صائب (از آنندراج). به دریا می شود از بازگشت آبها ظاهر که هرکس مرجع خلق است باید تلخ رو باشد. وحید (ایضاً)
تندمزاج و درشت رو. (ناظم الاطباء). تلخ ابرو. تلخ جبین. (مجموعۀ مترادفات) (بهار عجم) (آنندراج). کنایه از ترشرو و بی دماغ..... (از بهار عجم) (از آنندراج) : به تلخ رو مکن اظهار تنگدستی خویش که از طپانچۀ بحر است روی مرجان سرخ. صائب (از آنندراج). به دریا می شود از بازگشت آبها ظاهر که هرکس مرجع خلق است باید تلخ رو باشد. وحید (ایضاً)